روژینا دنیای مامان و باباروژینا دنیای مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

این روزها

 عــشـــــق مامان ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام. مامان دوســـــــــــــــــــــــــــــــــتت داره قد یه دنیا عزیز دلم امروز با مامان زری و عمه ندا رفتیم دیدنه نوه عموی بابا که اسمش مبین هست و این اقا کوشمولو 6 روزش بود. اخــــــــــــی اینقدر بامزه بود . یاد نوزادیه شما افتادم دخملکم خیلی ظریف بود و وزن تولدش هم تقریبا با وزن شما یکی بود.  شما رو پیشش خوابوندم  و ازتون عکس گرفتم عزیزم تو در مقابل مبین دیگه نی نی نبودی .  اون نی نی تر از تو بود عروسکم .ماشالله داری برای خودت خانمی میشی.         ببین چقدر کوچولوئه دخترکم شما هم یه روز اینقدر کوچولو بودی. ال...
29 خرداد 1392

دخملک شیطون مامان

عزیز دلم عکسهایی رو که برات گذاشتم برای امشبه.عزیزم تازگیها خیلی شیطون شدی و اصلا قابل کنترل نیستی حتی تو بغلمون هم که هستی دوست داری تکون بخوری و به همه جا سرک بکشی و و خم میشی تا جاهایی که توجه ات رو جلب کرده نگاه کنی و یا چیزی رو بگیری   و دوست داری خودت رو از بفلمون بندازی پایین مدام در حاله ورجه ورجه ای نانازم.  اینو یادم رفته بود که تو وبلاگت بنویسم نفسم.تقریبا 3 هفته ای میشه که وقتی میگم نادر و بابا رو صدا میزنم شما هم سمت در رو نگاه میکنی و به در خیره میشی و منتظری که بابا بیاد تو. الهی فدای چشم انتظاریت بشم مامانی.  از صبح که از خواب بیدار میشی فقط دوست داری که سینه خیز بری و سعی میکنی که 4 دست و پا بری و ...
24 خرداد 1392

7ماهگی گل ناز مامان

                        ماهگیت مبارک دختر کوچولوی ناز مامان.    عزیزم 7 ماه گذشت از روزهای شیرین با تو بودن. روزهای قشنگی که برای مامان بهترینه روزهاست. روزهای بودن در کنار یک فرشته بنام روژینا که دنیای مامان و باباشه  عزیز دلم امشب بمناسبت 7 ماهگیت کیک گرفتیم و رفتیم بالا /خونه مامان زری/ و شام هم بالا بودیم و کلی عکس انداختیم نانازم. عزیز دلم 7 ماهگیت مصادف شده با شب تولد امام حسین ع. عزیزم یک ماهه دیگه هم تموم شد و شما یک ماه بزرگتر شدی و این روزهای قشنگ و شیرین دیگه قابل برگشت نیست. چقدر حیف انشا...
21 خرداد 1392

تولد مهتا.

عزیز دلم شبت بخیر.خوابای رنگی و خوب خوب  و قشنگ ببینی خانومی.شما الان لالایی گل دخترم مامان فدات بشه که افقی و به روی شکم خوابیدی عزیزم ممنونم ازت که امروز دختر خوبی بودی و اصلا تو تولد مهتا مامان رو اذیت نکردی و خیلی خانم بودی امروز بهمون خوش گذشت نانازم.مهتا بغلت کرد و باهات نانای کرد . امروز روی هدیه ای که میخواستم به مهتا بدم  اسم تو رو نوشتم عزیزم . این اولین هدیه ای بود که از طرف دخملکم به کسی داده میشد فدای دخملک نازم بشم. مامانی فقط یه چیزی اونجا 2 تا نی نی بود که یکیشون اسمش عارفه بود ویک شب از شما بزرگتر بود و اون یکی نی نی هم اسمش الیاس بود و دقیقا یک ماه از شما کوچکتره و فامیلای مامان زری /مامانه بابا/ هستند ک...
17 خرداد 1392

اواخر 6ماهگی عزیز دلم

خوشگله ماماااااااااااااان سلام. عزیز دلم حالت خداروشکر بهتر شد و اشتهات هم برگشته و مامان خیلی خوشحااااااااااااااااااااااااااااااااااااله   نانازیه من فردا قراره که بریم تولد مهتا/دختر داییه بابا/ مهتا 9 سالشه عزیزم . این اولین تولدیه که میخوای بری جوجوی من دیروز رفتیم بیرون وبرات لباس خریدم لباس داشتی گلم اما دلم میخواست که یه لباس برات بخرم و دخترم نازتر بشه امروز هم با هم رفتیم حمام که برای اولین بار تو وان حمومت نشوندمت و ازت عکس گرفتم. دیگه داری خانم میشی خانومک من و میتونی توی وان حمومت بشینی هر چقدر بزرگ که میشی عشق منم بهت بیشتر میشه. و هر روز که میگذره حس میکنم که بیشتر دوستت دارم دخترکم و مخصوصا وقتی میبینم تو هم با ...
16 خرداد 1392

جمعه شب در کنار هم

عزیز دلم مامان خیلی ناراحته بخاطر اینکه از وقتی که مریض شدی اشتهات خیلی کم شده و همچنین وزنت هم کم شده و خیلی ضعیف و لاغر شدی و مامان اصلا دوست نداره که شما وزنت کم بشه   اسهالت تا روز سوم ادامه داشت و به گفته دکترت اگه تا 3 روز خوب نشد برات شیرخشک ایزومیل بگیریم تا بخوری و وقتی که خوب شدی دوباره شیر خودت رو بدیم.بابا روز سومی که اسهال داشتی رفت برات ایزومیل گرفت و تا خوردی دیگه خوب شدی و الانم خوبی و شیر نان رو میخوری اما اشتهات خیلی کمه عزیز دلم و همش 30 سی سی شیر میخوری و این خیلی خیلی کمه منو بابا با هزار ترفند و سرگرمی سعی میکنیم که بهت فرنی و سوپ بدیم تا اشتهات برگرده امروز هم با بابا رفتیم بیرون و برات شربت ویتا گلوبین خریدیم...
12 خرداد 1392

این چند روز

عسله مامان این چند روز اصلا خوب نبود چند روز پیش با مامانی رفتیم بیرون که یه دوری بزنیم و شما به کالسکه ات عادت کنی و همچنین به محیط بیرون وای که اصلا کالسکه ات رو دوست نداری و فقط یک دقیقه توش ساکتی و همش غز میزنی و گریه میکنی و خودت رو بلند میکنی که بغلت کنیم. کاش لااقل پستونک میخوردی و ساکت میشدی             اخه چرررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااا. جا  این خوبی.چرا دوست نداری عزیزم همیشه باید ساز مخالف بزنی گلم بعد از اینکه برگشتیم ومامانی رفت خونشون وبابا هم مغازه بود/اخه مغازه ی بابا پایین خونه اس و همش بابا در رفت و امد و سر زدن به شماست / بهت قطره اهن ...
8 خرداد 1392
1